❤دوست داشتنت،بی قید و شرط❤

ساخت وبلاگ

❤ قربون حرف زدنت آبجی عاقلم..زهرای مهربووونم❤

 

 

 

با خونواده دعوام شده بود،زده بودیم به تیپ و تار هم...

چیز جدیدی نبود،اتفاق همیشگی بود...

برام عادی هم نمیشد...همیشه دعوا بود و همیشه برام تازه بود...

از عالم و آدم شکایت داشتم...

هنوز آروم نشده بودم که رفیقم زنگ زد...

از گرفتگی صدام فهمید یه چیزیم هست...

اصرار کرد که بگم چمه

 بس که درد و دلامو بهش گفته بودم و مرهم دردام شده بود،خجالت میکشیدم که بازم بگم حالم بده...

باز مثه همیشه شروع کرد و از خدا برام گفت..

غر زدم: بیخیال آبجی با خدام قهرم...

خندید و گفت: قطع رابطه کردی؟

از اونجایی که میدونستم هزار بار با خدا به اصطلاح خودم قطع رابطه کردم و بازم محتاجش شدم،گفتم: 

نه فعلا قهرم...

گفت : چرا ؟؟

گفتم: از اینکه اینقد دوسش دارم،اینقد بهش نزدیکم، ولی کمکم نمیکنه خیلی ناراحتم

گفت : خدا رو فقط اگه کمکت کنه دوسش داری؟؟ 

یه لحظه جا خوردم...

متاسف شدم برا خودم...

من حتی بعضی از دوستامو بی قید و شرط دوست داشتم...

اونا حتی برام هیچکاری نمیکردن...

ولی دوسشون داشتم...

ولی من از خدا فقط آرزوهامو میخواستم...

دوسش داشتم به شرط برآورده کردن آرزوهام...

ولی بازم هوامو داشت...بازم دوسم داشت..بهم محبت میکرد...

شرمنده شدم...

شرمنده بزرگیش...

سرم پایین افتاد...

خجالت کشیدم از حقارتم

از کوته فکر بودنم...

از خودخواه بودنم...

نمیگم دیگه چیزی از خدا نمیخوام...

میخوام...

ولی اگه بهم نداد...

بازم دوسش دارم...

 

❎قربونت برم خدا❎...
ما را در سایت ❎قربونت برم خدا❎ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : springgirl80 بازدید : 234 تاريخ : پنجشنبه 23 خرداد 1398 ساعت: 16:48